روزهای شیرین
ترمه شکر شکنم.دختر شیرین زبانم... امروز صبح بر خلاف روزای دیگه که با گریه از خواب بیدار میشی البته اگه منو کنار خودت نبینی,با روی گشاده بیدار شدی و منو آروم صدا زدی:مامااان...مامااااان... بعد از مراسم دستشویی و شستشوی صورت و خشک کردن, سریع کنار سفره نشستی و گفتی:غدا بخورم! منم خوشحال که میخوای سفره رو صاف کنی اما فقط نون خالی و چای عسل خوردی....اونم در حد چند تکه کوچولو... در حین خوردن یه دفعه با هیجان بلند شدی (به قول بابا مجتبی هیجان کاذب) و گفتی:مامان من شهر بازی دوس دارم! من:شهر بازی کجاست عزیزم؟ چند لحظه تامل کردی و جواب دادی:پارک!!! 1 ساعت بعد حین درست کردن ناهار برات سیب زمینی چیپس کردم شاید بخ...
نویسنده :
مامان اطهر
3:29